"اینقدر زود قضــــــــاوت نکنـــیم"

زیــــر صــــفـــــر

نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط NDSH| |

 

                                 آی آدما نگاه کنین کجاییم؟!

نگاه کنیم چه بد شدیم،چه بی مهرو صفاییم  اون همه محبت و مهرو صفا کجا رفت؟!

گرمی پرمهر دست ما،صداقتها کجا رفت؟!    دیگه حتی یادمون هم نمی آد قدیما

توی خونه نه دروغ بود،نه ریا                 همه مهربون و هم زبون بودن

بزرگ و کوچک فرقی نداشت                 همه محترم بودن توی خونه

کجان بزرگترا،تاج سرا،با اون همه مهربونی؟!

اون همه یک رنگی و ما کشتیم با حرمت شکونی

نگاه کنین آی آدما،نگاه کنیم چه دل سیاهیم   همه به دنبال زریم آره همه بی وفاییم

نه سلامی نه علیکی                نه جوابی نه شنودی

نه دیگه حتی میدونی که تو قلبمو ربودی

ما به همسایه چه کار داریم؟!

فقط میخوایم سر از کار همه درآریم

همش میگیم که عاشقیم،با هم دیگه چه صادقیم

اما  ببین که پشت هم چه کارا که نمیکنیم

چی بگم،چی بخونم!کیه که گوش بکنه؟!

یا اگه گوش بکنه،           من میدونم زودی فراموش میکنه.....

                                                                                                     "ایمان سرورپور"

 

نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 17:41 توسط NDSH| |

1_روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز میخواند .اوازی شنید که ای ابوالحسن .خواهی که انچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟؟شیخ گفت:بار خدایا .خواهی انچه را که از رحمت تو میدانم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجده ات نکند؟؟اواز امد:نه از تو و نه از من                               2_دختری پشت یک 1000 تومانی نوشته بود.پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحب خانمان سپرد.خدایا چقدر میگیری؟چقدر میگیری تا بگذاری شب اول قبر قبل از اینکه تو سوال کنی من ازت بپرسم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 1:57 توسط MOHAMMAD AMIN| |

 

نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!

 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط NDSH| |

 

آیت الله العظمی اراکی رحمة الله علیه فرمودند:

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه.
با تعجب پرسیدم:
پس راز این مقام چیست؟
جواب داد:
هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چه طور؟
با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می رفت تشنگی بر من غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم:
میرزا تقی! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند، امام حسین آمد و گفت:
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.

منبع: کتاب آخرین گفتارها


 

نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 20:24 توسط NDSH| |

صفحه قبل 1 صفحه بعد